| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
امروز در اتوبوس دختری را دیدم با موهای طلایی؛ به او غبطه خوردم، خیلی بشاش به نظر میرسید. هنگام پیاده شدن، در راهروی اتوبوس میلنگید. اوفقط یک پا داشت و با عصا راه میرفت...اما هنگام عبور لبخند میزد!
خدایا! ما به خاطر گله هایم ببخش!
من دو پای سالم دارم.
توقف کردم تا شکلات بخرم... جوانی که آن را میفروخت، خیلی سرش شلوغ بود. با او صحبت کردم و هنگامی که او را ترک کردم گفت: مرسی، شما خیلی مهربان هستید. از صحبت با افرادی مثل شما لذت میبرم. من نابینا هستم!
خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!
من دو چشم بینا دارم!
مدتی بعد وقتی در طول خیابان پیاده میرفتم، کودکی با چشمان آبی دیدم، ایستاده بود و بازی دیگر بچه ها را تماشا میکرد. لحظه ای توقف کردم و گفتم: عزیزم، تو چرا با آنها بازی نمیکنی؟
بدون هیچ عکس العملی روبه رو را نگاه میکرد...فهمیدم که او نمیشنود!
خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!
من دو گوش شنوا دارم.
با پاهایی که مرا به هر کجا میبرند، با چشمانی که میتوانند طلوع خورشید را نظاره گر باشند، با گوش هایی که چیزهایی را میشنوند که باید بدانم؛ یعنی من سلامت هستم، پس دنیا از آنِ من است...
خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!
باید قبول کنیم که همه لیاقت خوبی کردن رو ندارند.
اگر اجازه دهید کودکی یک جعبه شکلات را یک جا بخورد او مریض می شود.اما خوردن دو شکلات در روز می تواند یک تجربه ی لذت بخش برای زمانی طولانی باشد.علاقه ی ما باعث می شود که بدون توجه به پیامدها،هرکاری را که می خواهیم انجام دهیم
آزادی به وسیله ی احساس لذت از چیزی که آرزوی ماست به دست نمی آید،بلکه در کنترل آرزوها حاصل می شود.(اپیک تترس)
یک درک غلط از معنی آزادی این است که هر کاری را که خودتان می خواهید انجام دهید.کسی نمی تواند همیشه چیزی را که آرزو دارد،داشته باشد.خیلی وقت ها درک منفعت ها و مزایای ارزش های خوب و نظم آسان نیست،حتی ممکن است انجام دادن عکس آن ها به نظر با ارزش تر،لذت بخش تر وآسان تر بیابد.چیزی که همه ی ما بدان نیاز داریم این است که نمونه های متعدد از مردمانی را که عدم نظم باعث عدم موفقیت آن ها شده است،درنظر داشته باشیم.
چیزی که ما فکر می کنیم ما را به طرف پایین هل می دهد،اما در واقع ما را بالا نگه می دارد چیزی جز نظم و انضباط نیست.
پسر بچه ای همراه پدرش بادبادکی را به هوا می فرستاد،او از پدرش پرسید چه چیزی بادبادک را بالا نگه داشته.پدر جواب داد:((طناب))پسر گفت:((پدر آن چیزی است که بادبادک را پایین نگه داشته))پدر از پسرش خواست حالا طناب را ببر و بادبادک را تماشا کن
حدس بزنید چه اتفاقی برای بادبادک افتاد؟آن پایین آمد؟آیا این امر در زندگی صادق نیست؟بعضی وقت ها خیلی چیزهایی که ما فکر می کنیم مانع ما هستند به ما کمک می کنند تابالا برویم و پرواز کنیم.همه این ها به دلی نظم است.